علامه حسن زاده آملی:
روزى از روزهاى تابستان ، در يكى از قراى لاريجان ، در كنار دره اى كه درختان گردوى سهمگين و ديگر درختان ييلاقى سر به آسمان كشيده داشت نشسته و سرگرم به عالم خود بودم .
در اين حين گوساله اى از جانبى آمد و در ميان من و درخت گردويى كه روبروى من بود ايستاد؛ او به ديدن من خيره شد و من به ديدن او، كه ناگهان بدين معنى انتقال يافتم كه درخت ريشه اش به زمين است و شاخه هايش به سوى آسمان ؛
و انسان به كلى عكس آن ، كه درختى باژگونه است : ريشه اش به سوى آسمان و شاخه ها به سوى زمين ؛
و حيوان نه اين است و نه آن ، موجودى است برزخ ميان نبات و انسان .
آن كه ريشه اش در زمين است و از زمين مى رويد رشد نباتى دارد و كار نباتى ؛ و آن كه برزخ است جانى قوى و علاوه بر رشد نباتى رشد حيوانى نيز دارد و آثار وجوديش بيش از آن ؛ و اين انسان ريشه او سرش است ، كه دستگاه تفكر و ادراكات انسانى اوست ، به سوى آسمان است و آثار وجوديش از هر دو بيشتر، به تكاملى عجيب و ترتيبى شگفت .
در آن هنگام ، حالتى غريب در نظام هستى برايم روى آورد كه يكپارچه دار هستى كارخانه بسيار بزرگ و شگفت آدم سازى است ، و يا اقيانوس عظيمى است كه از صميم آن درّ يك دانه اى به نام انسان به كنار مى آيد. در غزلى گفته ام :
اين چه درياى شگرفى است كه از لجّه وى
درّ يكدانه آدم به كنار آمده است
📚معرفت نفس ، صفحه ۲۴۹
#علامه_حسن_زاده_آملی
@MFT_reyhanatonnabi💚