- پدر! اون شب مهمونی لُرد ریچاردسون رو یادتونه؟ شما و مادر تا یک هفته با من حرف نزدید و جوابم رو نمیدادید!
- آخ، هنوز یادم میفته از دستت عصبانی میشم. بیچاره لُرد تا چند وقت هر جا من بودم تو اون مجلس شرکت نمیکرد، واقعاً که بعضی وقتها پسر خودسر و بی ملاحظه ای میشی.
🔹 ادموند خندید، ویلیام هم از یادآوری آن ماجرا لبخند کم رنگ و متینی زد که حمل بر تأیید رفتار پسرش نباشد. ۵ سال پیش در مهمانی هایی که به مناسبت فارغالتحصیلی دختر لُرد ریچاردسون، جین، برگزار شده بود، ادموند در مقابل پیشنهاد ازدواج لُرد با دخترش به صراحت سبکسری و رفتار جلف او را به رخ پدرش کشیده و در نهایت در حضور چند تن از سناتورها و مردان سیاسی اعلام کرده بود که قصد ازدواج با چنین دختری را ندارد و همین مسئله باعث بروز مشکلاتی برای ویلیام شده بود؛ اما امروز که به آن خاطرات فکر میکردند در مقابل سختیهای این مدت به نظر خندهدار میآمد.
🔸 ویلیام دستش را دور شانه او حلقه کرد و گفت: درسته که اون شب با اون اظهارنظر جنجالیات من رو خیلی خجالتزده کردی اما تو دلم به خاطر شجاعتت بهت افتخار میکردم.
#رمان_مهدوی ٨٢
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c