‍ ✍ مامان داشتن برامون از خاطرات بچگی‌ هامون میگفتن 👶🏻 از روز تولدم، انگار جمعه بوده، دم دمای اذان صبح... یا مثلا از اولین کلمه‌‌ای که گفتم، انگار بابا بوده! یا از وقتی که اولین قدم‌هام رو برداشتم! خلاصه همین خاطره‌های نصفه نیمه کافی بود برای دلتنگ شدن و رفتن سراغِ یادگاری‌های بچگی‌هام... یه یادگاری بزرگ از اون زمان‌هام، ✉️ یه پوشه‌ی ‌پُر از نامه است! آخه کوچیک که بودم؛ دلخواسته‌هام رو روی کاغذ می‌نوشتم و تو پاکت میذاشتم، بعدشم درش رو چسب می‌زدم و وقتی به خواستم می‌رسیدم بازش‌ می‌کردم، با این فکر که خدا اومده بازش کرده و جوابم رو داده...! خلاصه، میون اون همه نامه‌، فقط یکی بود که هنوز بسته مونده بود! تعجب کردم! 💌 سریع بازش کردم که ببینم‌ چی بوده آرزوم که بهش نرسیدم و همینجور بسته مونده. 📝نوشته بودم: امروز معلممون راجع به امام‌ زمانمون گفته که اگه بیاد دیگه هیچ بچه‌ای ناراحت و مریض نمیشه... خدا جون امروز آرزو میکنم که آقا بیاد...! 🤲 میبینی بابا؟ از اون روز تا الان‌ مُدام اومدنتون رو آرزو کردم! ❤️ دوست داشتم بیاین! قبل این که دنیا اینقدر پُر ناراحتی و بیماری بشه! @mahdshahinshahr