💪💚1⃣ ❤ بخشش و دوستی❤ نزدیک تابستون بود و هوا درحال گرم شدن، زهرا مبصر کلاس بود و خبر جالبی از طرف مدیر برای بچه ها آورده بود☀️ زهرا می گفت خانم معلم قراره یه مسابقه ی انشا با موضوع(( چگونه امام زمانمون رو خوشحال کنیم)) برگزار کنه و به هرکس که برنده بشه یه کیف صورتی خوشگل جایزه بده🎒 همه ی بچه های کلاس می دونستند که زهرا در نوشتن انشا مهارت خیلی خوبی داره و حتما توی مسابقه برنده میشه اما مهین به زهرا حسودی می کرد و نمی خواست زهرا برنده بشه برای همین تصمیم گرفت کاری بکنه که زهرا در مسابقه شرکت نکنه🥀 روز تحویل انشا فرا رسید و بچه ها انشاهاشون رو روی میز خانم معلم گذاشتن مهین هم به سمت میز رفت تا برگشو بزاره که ناگهان چشمش به برگه ی زهرا افتاد فکری به سرش زد آروم دست برد و برگه ی زهرا رو برداشت و توی کیفش قایم کرد📄 خانم معلم اسم بچه هایی که توی مسابقه شرکت کردند رو خوند اما اسم زهرا بین اون ها نبود❌ زهرا خیلی تعجب کرده بود و با ناراحتی به خانم معلم گفت که خودش صبح زود برگش رو روی میز گذاشته ولی الان هرچی که دنبالش میگرده اونو پیدا نمیکنه👀 نزدیک ظهر شده بود و زنگ خونه به صدا دراومد بچه ها کیف هاشون رو برداشتند و به سمت حیاط رفتند مهین هم کیفشو برداشت تا بیرون بره که ناگهان کیفش به در گیر کرد و سایلش روی زمین ریخت ⬇️ زهرا که توی کلاس بود ناگهان چشمش به وسایل مهین افتاد و فهمید که مهین برگه ی اونو توی کیفش قایم کرده بوده 🤭 اما بنظرتون زهرا چیکار کرد؟ زهرا با مهربونی به مهین کمک کرد وسایلش رو جمع کنه و بهش گفت: دوست عزیزم من تو رو میبخشم تو هم قول بده دیگه به کسی حسادت نکنی و افراد رو اذیت نکنی💜 مهین که از کار خودش پشیمون شده بود زهرا رو بغل کرد و بوسید و از او معذرت خواهی کرد☘ فردای اون روز معلم ماجرا رو فهمید و قبل از اعلام برندگان به بچه ها گفت: دخترای گلم موضوع انشای ما درباره‌ ی خوشحال کردن امام مهربونمون امام زمان(عج) بود و همه شما انشا های زیبایی نوشته بودید اما کار دوستانتون زهرا و مهین از همه این ها زیبا تر بود و باعث خوشحالی امام زمان شد🌈 زهرا خانم مهربونی کرد و دوستش مهین را بخشید و مهین هم حسادت رو کنار گذاشت و قول داد دیگه به کسی حسودی نکنه هر دو کار بسیار زیبایی انجام دادن برای همین به زهرا و مهین هم جایزه داده می شود🎁 @Mahdolaemmehyazd