#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_پنجم
#فصل_اول شما که ایرانی هستی.
خاطرات خود گفته های شهید_مرتضی_عطایی 🎙
مرتضی عطایی هستم، متولد سال ۱۳۵۵ در مشهد، فرزند دوم یک خانواده هشت نفره😌؛ سه خواهر و سه برادر. شغل و حرفه ی من تاسیسات مکانیکی ساختمان است🏢؛ کارهایی مثل لوله کشی 🔧سرد و گرم، شوفاژ، آبگرمکن، پکیج. هفت هشت سالی هست که مغازه دارم ولی حدود ۲۰ سال است که دارم کار تاسیسات میکنم.
از سال ۷۳ عضو بسیج ✌️ شدم و ۱۵ سال است که عضو فعال و عضو شورای حوزه هستم. مدتی در کار آموزش بسیج کار میکردم و مدتی هم در عملیات بسیج فعالیت داشتم.
یکی از کسانی که در بسیج با او آشنا بودم، حسن قاسمی دانا بود.
او جزو مربیان آموزش 👨🏫 بود و من هم توی مجموعه عملیات بودم و به این صورت، دورادور با هم ارتباط داشتیم.
اردیبهشت ۱۳۹۳ خبر شهادت حسن قاسمی دانا منتشر شد😢. من اطلاع نداشتم که ایشان به سوریه رفته است. مراسم تشییع از مهدیه مشهد تا حرم امام رضا ♥️( علیه السلام ) بود. آن روز در حرم عاجزانه از آقا امام رضا (علیه السلام) 🙏 خواستم قسمتم شود من هم به سوریه بروم.
گذشت تا سفر اربعین همان سال که به اتفاق جمعی از دوستان مسیر نجف تا کربلا را پیاده رفتیم. طی مسیر صحبت همین قضیه شد. از یکی از بچه ها شنیدم مسجدی هست که سمت گلشهر مشهد که در آنجا برای اعزام به سوریه ثبت نام می کنند. جرقه 💡 اولیه همان جا در ذهنم 🤓 خورد.
بعد از سفر کربلا و برگشتن به مشهد، یک روز مدارکم 🔖 را زیر بغل زدم و رفتم به مسجدی که در در گلشهر ثبتنام میکردند. مدارکم را خواستند، من هم شناسنامه، کارت پایان خدمت و گذرنامه را گذاشتم روی میز.
گفتند: آقا شما که ایرانی هستی😐!
گفتم: ایرانی هم دیگه🤷♂️، پس می خواستی چی باشم؟ گفتند: اشتباه آمدی، اینجا فقط بچه های افغانستانی را ثبت نام می کنند🙅♂️.
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔺منبع: کتاب
#مرتضی_و_مصطفی
دم عشق،دمشق
🔺انتشارات: یا زهرا