این‌بار که جنگجوی درونت از میدان پیکار روزگار برگشت، محکم در آغوشش بگیر، پیشانی‌‌اش را ببوس و از او بپرس: حالا چگونه‌ای؟ حالا که محکم پای من و دردسرهای جهان من ایستاده‌ای و تا مرز خستگی مفرط می‌جنگی تا من روی پای خودم بایستم و سرم را در نهایت غرور بالا بگیرم. حالا که در سخت‌ترین تنگناهای روزگار، به یاد تو می‌افتم و دلم قرص می‌شود. حالا که افتخار می‌کنم به اینکه اگرچه گاهی شکننده، کم‌طاقت و ضعیف می‌شوم، اما جنگجویی درون من هست، که به وقتش همه چیز را جبران می‌کند. سراغی از جنگجوی درونت بگیر. به جسارتش نگاه نکن! شجاع‌ترین قلب‌ها گاهی؛ آسیب‌پذیرترین احساسات جهان را دارند. ᴮᵉᵃᵘᵗⁱᶠᵘˡ ᵗᵉˣᵗˢ