در چرخه ی ناگزیرِ دشمنی های بی دلیل و خشم های نابجا ، افتاده ایم ... با زخم هایی بر تن و خنجرهایی در دست ؛ لبه ی پرتگاه انتقام ایستاده و در پیِ التیام می گردیم . می چرخیم و زخم می زنیم و می چرخیم و زخم می خوریم ، ابروان در هم کشیده و مشت ها گره کرده ، آماده ی حمله ایستاده ایم ، هِی درد می کشیم و هرکس را حوالی مان دیدیم ؛ قربانی اش می کنیم ... هرچه بیشتر می دویم ، زخمی تر می شویم ، با خنجرهای دو لبه ای که با هر بار فشردن و زخم زدن ، خودمان را زخمی تر می کند ! همه مان خشمگینیم از زخم های کهنه ای که به تن داریم و مقصری که نمی یابیم و تقصیری که هربار به گردنِ کسی می اندازیم . و آرام نخواهیم گرفت مگر در آن هنگام که خنجرها را زمین بگذاریم ، یکدیگر را در آغوش بگیریم و التیامِ زخم های هم باشیم ... ᴮᵉᵃᵘᵗⁱᶠᵘˡ ᵗᵉˣᵗˢ