﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! در‌همین‌خیالات‌بودم‌که‌زهرا‌گفت حواستوباشه‌دوتا‌ایستگاه‌بعدی‌ماییما! بادلی‌پر‌اضطراب‌سرم‌رو‌تکون‌دادم گذشت‌تا‌اینکه‌به‌ایستگاه‌مون‌رسیدیم پیاده‌شدیم‌وبا‌آژانس‌تا‌بیمارستان‌رفتیم دارو‌رو‌رسوندیم‌و‌فاطمه‌رو‌میخاستن‌عمل‌کنن گفتم:راستی‌زهرا پول‌عمل‌فاطمه‌رو‌کی‌داده؟ گفت:خدارسونده‌حالا گفتم:نه‌خب‌بگو گفت:گفتم‌دیگه‌خدا(: فاطمه‌رو‌عمل‌کردن دکترا‌اومدن‌بیرون‌منو‌زهرا‌دویدیم‌و‌گفتیم: چی‌شد؟ گفتن:خداروشکر‌پاش‌بخوبی‌عمل‌شد‌ولی گفتیم‌ولی‌چی؟ ولی‌ممکنه‌ی‌چند‌وقت‌نتونه‌راه‌بره زهرا‌با‌ناراحتی‌روی‌صندلی‌نشست گفت:خب‌این‌چند‌وقت‌باید‌با‌ویلچر‌حرکت‌کنه! گفتم:پس‌دانشگاه‌چی؟ گفت:رفت‌و‌آمدش‌با‌یِ‌نفر‌باید‌باشه فهمیدم‌منظورش‌از‌یک‌نفر‌خودمونه گفتم:فاطمه‌خیلی‌بمن‌کمک‌‌کرده . . حالا‌نوبت‌منه زهرا‌‌گفت:حالا‌ان‌شاءالله‌زهرا‌از‌یه‌چهار‌روز‌دیگه دانشگاه‌میره‌تااون‌موقع‌خدا‌کریمه و‌بعد‌تو‌فکر‌فرو‌رفت به‌یکی‌از‌دکترا‌گفتم: کی‌بهوش‌میاد؟ گفت:نیم‌الی‌یک‌ساعت‌دیگه ما‌منتظر‌روی‌صندلی‌ها‌بودیم که‌زهرا‌گفت: مهرسا‌پدر‌مادرم‌بخاطر‌مادر‌بزرگم میخان‌‌برن‌شهرستان حالش‌بدشده منو‌آبجیم‌کهوتنهاییم‌میریم‌خونه‌ی‌خالم خونه‌ی‌خالمم‌به‌فاطمه‌اینا‌نزدیکه من‌میارم‌و‌میبرمش گفتم:اینجوری‌همه‌کارا‌ب‌دوش‌توعه گفت:همه‌کار‌چیه؟‌خیلیم‌کمه کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah