‌ . . واسه رد شدن از نیاز به یه نفر داشتن تا روے بخوابه و بقیه از روش رد بشن. . داوطلب زیاد بود... قرعه انداختند افتاد به نام یه جوون همه اعتراض ڪردند الا یه پیرمرد! گفت: "چیڪار دارید! بنامش افتاده دیگه!" . بچه ها از پیرمرد بدشون اومد. دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون. جوون بلافاصله خودشو انداخت رو ... بچه ها با بےمیلے و اجبار شروع ڪردن به رد شدن از روے بدن جوون. همه رفتن الا پیرمرد... . گفتند: بیا! گفت: نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم براے مادرش! مادرش منتظره...