﷽ رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلامُ قَالَ: «إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِي الصَّلَاةِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِمَلَائِكَتِهِ أَ مَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِي كَأَنَّهُ يَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِ غَيْرِي أَ مَا يَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِي» ترجمه: هنگامی که بنده ای به نماز می ایستد و نماز خود را کوچک بشمارد، در این جا خداوند تبارک و تعالی به ملائکه خویش می فرماید: آیا بنده مرا نمی بینید که گویا گمان می کند که برآورده شدن نیازها و حاجت هایش به دست دیگری است؟! آیا او نمی داند که برطرف شدن و برآوردن تمامی نیازها و حاجت هایش به دست من است؟! شرح: من در گذشته، یک روایتی را خواندم از امام صادق صلوات الله علیه، این بود که: هنگامی که شخص می ایستد به نماز، خداوند توجّه خاصّش، تعبیر به اصطلاح، وجه بود که صورتش را به سمت او می کند تا سه مرتبه، که اگر این در نماز، به اصطلاح ما، حضور قلبش برگشت، خداوند هم از بنده رویش را برمی گرداند ازش. که اشاره به این است که تا حضور قلب هست، خداوند هم توجّه خاصّش به او هست؛ یک مرتبه، چشم پوشی، دو مرتبه، دفعه سوّم وقتی که حضور قلبش از بین رفت، رفت سراغ امور دنیایی؛ حالا این روایت را دو جهت می خوانم. در این روایت دارد امام صادق صلوات الله علیه، فرمود: «إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِي الصَّلَاةِ»؛ وقتی ایستاد بنده به نماز خواندن، «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِمَلَائِكَتِهِ»؛ خداوند به فرشتگانش می فرماید: «أَ مَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِي»؛ نمی بینید شما این بنده مرا، «كَأَنَّهُ يَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِ غَيْرِي»؛ نگاه کنید ایستاده دارد نماز می خواند؛ شما نگاهش کنید. این کأنّه به قول ما، مثل این که این، این جوری می بیند، «كَأَنَّهُ يَرَى»؛ یعنی پیش خودش این جوری فکر می کند که آن حاجت هایی که دارد، کارهایی که دارد به اصطلاح، قضاء حوائجش به دست غیر من است. از این چه می فهمید، از این روایت؟ آن روایت این بود: از اوّل حضور قلب داشت، وسط نماز سه مرتبه چی می شد؟ می رفت. این می رساند از اوّل ندارد. راحتش کرده است. خوب دقّت کنید. او حضور قلب داشت، سه مرتبه فکرش می رفت توی مغازه و بازار و کار و کاسبی و ... مثال می زنم ها؛ اوّل هیچی، خدا رویش را برنمی گرداند، دوّم نه. دفعه سوّم؛ دیگر نه، خدا رویش را برمی گرداند ازش. آن بود؛ اما این روایت، ازش استفاده می شود که از اوّل، حضور قلب خبری نیست، «أَ مَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِي»؛ به ملائکه اش می گوید، نمی بینیدش این را؟ «كَأَنَّهُ يَرَى»؛ مثل این که این جوری می بیند، که «أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِ غَيْرِي»؛ مثل اینکه این جوری فکر می کند که کارهاش، خواسته هاش را دیگران واسه اش چیز درست می کنند. «أَ مَا يَعْلَمُ»؛ نمی داند این، «أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِي» فهمیدید؟ این نمی داند؟ کارها دست من است نه دست مشتری؟! کارها دست من است. فهمیدی؟! گره هات را من باید باز کنم؛ تو خیال کردی؟! چی فکر می کنی؟ شد! از اوّل حواسش پرت است تا آخر. برای چی؟ برود دنبال کارهایش،. بروم زودتر به کارهایم برسم. شد؟! در نتیجه، نمازش هم معلوم نیست، توجه کنید. حالا من این را، چون آن روایت را خوانده بودم، گفتم این را هم بگویم. آن روایت مال حضور قلب دارها بود، این روایت مال بی حضور قلب هاست. این چه فرهنگی است؟! توی متدیّنین، آن که می خواهد نماز بخواند. می فهمی چی می گویم؟! تند و تند، آن چی هست؟! نمی گویم نماز را طولش بدهد، اصلًا و ابداً؛ نه تو از