🍃قند پارسی/ نوبت خر است 🍁خری و اشتری دور از آبادی به آزادی می زیستند. نیمه شبی چران و چمان به شارع عام نزدیک شدند. اشتر گفت: رفیق ساعتی دم فرو بند تا از آدمیان دور شویم نباید گرفتار آییم. 🍂خر گفت: این نتواند بود چه درست همین ساعت نوبت آواز معتاد من است و در ترک عادت رنج جان و بیم هلاک تن. و بی محابا نهیق برداشت کاروانیان بر اثر بیامدند و هر دو را در قطار کشیده بار نهادند. 🥀فردا آبی عمیق پیش آمد که عبره ( عبورکردن از جایی) خر از آن میسر نبود. خر را بر اشتر نشانیده اشتر را به آب راندند. چون بارگیر ( شتر) به میان آب رسید دستی بر می افشاند و پایی می کوفت. خر گفت: رفیق این مکن و گر نه من در آب افتم و غرقه شوم. 🍁گفت: چنانکه دوش نوبت آواز نا به هنگام خر بود امروز گاه رقص ناساز اشتر است‌ و با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و غرقه ساخت. 📚منبع امثال و حکم  eitaa.com/fatemiioon_news