داروخانه معنوی
#تشرفات (قسمت اول): #امام_زمان 💥گاهی انسان خودش به تزکیه_نفس خود نمی پردازد ولی چون دارای عقاید خو
(قسمت دوم): روز ششم ماه مبارک رمضان ۱۳۲۳ وقتی می خواست به طرف قم و تهران برود و می گفت: حاجتم برآورده شده است، من از او تقاضا کردم که شب را به منزل ما بیاید و فردای آن روز به تهران برود. قبول کرد، شب که در منزل نشسته بودیم من با اصرار از او تقاضا کردم که قضیه خود را به من بگوید. او گفت: چون تو خادم مسجد جمکرانی و به من محبت کرده ای، تنها برای تو این قضیه را نقل می کنم: ✨💫✨ در مدتی که من در مسجد جمکران بودم، با یکی از اهالی ده جمکران قرار گذاشته بودم که هر روز یک نان برای من بیاورد و من پولش را یک جا به او بدهم، یک روز به ده جمکران رفتم که نان بگیرم، آن شخص به من گفت: دیگر به تو نان نمی دهم، چون حسابت زیاد شده است. مدتی من چیزی نداشتم که بخورم، حتی یکروز از گرسنگی علفهایی که کنار جوی آب بیرون آمده بود، خوردم، کم کم مریض شدم. ✨💫✨ شبی در یکی از حجرات مسجد جمکران احساس کردم که دیگر قدرت حرکت ندارم، ولی نیمه های شب بود که از پنجره طرف 'کوه دو برادران' دیدم نور عجیبی ساطع است. این نور بقدری وسیع بود که تمام آن کوه با عظمت را روشن کرده بود، این نور همچنان شدت گرفت تا آن که من ناگهان متوجه شدم که کسی پشت در حجره ام ایستاده و آن نور از اوست... ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2