#احسن_القصص
☘سید ابوالحسن اصفهانی (۲۲)
پس برخاسته و خداحافظی كرده و بیرون آمدم و با خود گفتم امروز وسط هفته است، آقای اصفهانی در وسط هفته به كوفه و یا سهله نمی آید. پس با عجله در هوای گرم برگشتم به نجف و حدود سه بعدازظهر بود، مستقیماً به خانه سید آمدم و در زدم. خادم ایشان حاج عبدالحمید آمد، گفت: شیخ عبدالنبی! چه می خواهی؟ گفتم: آقا را می خواهم. گفت: آقا در بالاخانه است.
⚡️⚡️⚡️
گفتم: خدمتشان عرض كن فلانی است. رفت و برگشت و گفت: بفرما. پس به بالاخانه رفتم، دیدم آقا در آن جا نشسته و مشغول مطالعه است. سلام كردم، جواب دادند و فرمودند: بفرما. پس شروع كردم آن مسائل را یكی بعد از دیگری گفتم و آقا همان گونه كه آنجا پاسخ دادند، فرمودند؛ شیخ چنین گوید و آخوند چنین و حكم واقع این است و تمام مسائل را مانند آن جا جواب داد و من سؤال دیگری نداشتم،
⚡️⚡️⚡️
پس سید تبسم كرده و به لهجه اصفهانی خود فرمودند: حاج شیخ عبدالنبی! حالا یقین كردی؟ گفتم: بله آقا! و برخاسته و آمدم و یقین كردم كه سید مورد توجه وعنایت خاص آقا امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف - می باشد.»
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4