15.77M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
آدم مریضی بکشه اما داغ نبینه.. اونم دوتا داغ، اونم داغ دو تا جوون.... آره مادرم واقعا خیلی سخته.. همون اول صحبتاشون اضطراب گرفتم و گفتم الان حال مادر بد میشه... چون قبل از دیدارشون بهم گفته بودن نمیتونن صحبت کنند حالشون بد میشه...‌ بله مادر شهید را میگویم. مادر همان گلهای پر پری ک هنوز داغشان تازه است... مادر میگفت خیلی اهل محبت کردن بود خیلی.... میگفت مادر تا میتونی به همه محبت کن... بمیرم برای جوونم ... خیلی زود پر پر شد رفتنش از این خونه برگشتنی نداشت و با همون دفعه اولی ک رفت ، شهید شد. ۲۰ سالش نشده بود که شهید شد . مکانیکی بلد بود. پسرم همه فن حریف بود... مادر میگفت و من اضطرابم بیشتر میشد ته دلم میگفتم حالاست که حالش بد بشه... یک لحظه شوخی ب ذهنم آمد. ب عکس فرزندشون اشاره کردم و گفتم بچه ها این مو فر فری هست. چقدر هم شبیه مادر هست.. لبخندی به چهره ی همه نشست. کمی دلم آرام شد... خانم مربی برای بچه ها از خودسازی می گفت... تا جامعه سازی.... بچه ها آیاتی را ک حفظ بودند خیلی زیبا تقدیم شهید کردند.. شب شهادت امام حسن عسکری علیه السلام بود. دلمان نیامد دستی بر این سینه های ب تنگ آمده نزنیم.... با هم خواندیم: نحن شیعة الحسن. مظلوم شیعة الحسن... تا ثوابش ب دست شهید برسد. هدیه ای تقدیم مادر کردیم.( هر چند که هیچ هدیه ای نمیتواند جبران خون ریخته ی جوانش باشد...) آقا مهدی باقران از جوانان خوش مرام محله ی ماست... آبروی محله ی ماست... https://eitaa.com/MasjedAskary