-روایتِ اول:
چشمهایش از شادی می درخشید!
صورت گذاشت روی صورتِ اسماعیل.
و خدا را شکر کرد که
اسماعیل را دوباره به او بخشید...
-روایت دوم:
چشمهایش از اشک سرخ شده بود.
صورت گذاشت روی صورتِ علی.🖤
گفت: بعدِ تو خاک بر سرِ دنیا!...
صدای هلهلهی دشمن بلند شد ...
•••