#داستان_دوّم
من نیز مسلمان شدم
طفیل بن عمرو که شاعر شیرینِ زبان خردمندی بود و در میان قبیله خود، نفوذ کلمه داشت، زمانی وارد مکه گردید.
اسلام آوردن مردی مانند طفیل، برای قریش بسیار گران بود، از همین رو سران قریش و بازیگران صحنه سیاست، گرد او را گرفتند و گفتند: این مردی که کنار کعبه نماز می گزارد، با آوردن آیین جدید، اتّحاد ما را بر هم زده و با سحر بیان خود سنگ تفرقه میان ما افکنده است! میترسیم میان قبیله شما نیز دو دستگی بیفکند. چه بهتر که با وی سخن نگویی!
طفیل می گوید: سخنان آنها چنان مرا بیمناک کرد که از ترس تأثیر سحر بیان او تصمیم گرفتم با او سخن نگویم و سخن او را هم نشنوم. و برای جلوگیری از نفوذ سحر او هنگام طواف، پنبه در گوشهای خود کردم تا مبادا زمزمه قرآن و نماز او به گوش من برسد.
بامدادان در حالی که پنبه داخل گوشهای خود نموده بودم وارد مسجد شدم و هیچ مایل نبودم سخنی از او بشنوم. نمی دانم چطور شد که یکباره کلام بسیار شیرین و زیبایی به گوشم رسید و بیش از حد، احساس لذّت نمودم.
با خود گفتم مادر در سوگت نشیند! تو که یک مردی سخن پرداز و خردمندی، چه مانع دارد سخن این مرد را بشنوی تا هر گاه نیک باشد بپذیری و اگر زشت باشد آن را رد کنی!
پس برای اینکه آشکارا با آن حضرت تماس نگیرم مقداری صبر کردم تا پیامبر راه خانه خود را پیش گرفت و وارد خانه شد.
من نیز اجازه خواسته، وارد شدم و ماجرای خود را از آغاز تا پایان بازگو کردم و گفتم قریش درباره شما چنین می گویند و من در آغاز تصمیم نداشتم با شما ملاقات کنم ولی تلاوت قرآن شما مرا به سویتان جلب کرد. اکنون می خواهم حقیقت آیین خود را برای من تشریح کنی و اندکی قرآن برای من بخوانی!
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آیین خود را بر او عرضه داشت و مقداری قرآن خواند.
طفیل می گوید: به خدا سوگند کلامی زیباتر از آن نشنیده و آیینی معتدل تر از آن ندیده بودم.
به حضرتش عرض کردم: من در میان قبیله خود فردی سرشناس و با نفوذ هستم و برای نشر آیین شما فعّالیّت می کنم.
ابن هشام گوید: طفیل تا روز حادثه خیبر میان قبیله خود بود به نشر آیین اسلام اشتغال داشت و در همان حادثه با هفتاد، هشتاد خانواده مسلمان به پیامبر(صلی الله علیه وآله) پیوست و در اسلام خود همچنان پایدار بود تا اینکه پس از درگذشت پیامبر به عصر خلفا در جنگ یمامه شربت شهادت نوشید.
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
https://eitaa.com/MasjedjameEmamHasanAsgary