#کتاب_ردپایی_در_رمل
🏴علی آقا می گفت:هر روز با برادر جانباز غلامی به داخل میدان مین می رفتیم و شهدا را دوتادوتا به عقب منتقل می کردیم.چند روز این عمل تکرار شد ومیدان را کاملا از شهدا تخلیه کردیم.
چیزی که برایم جالب وباور نکردنی بود،این بود که وسط میدان مین، یک تپه ی کوچک خاکی وجود داشت.ما هر روز که به محل می رفتیم وبر می گشتیم.این تپه ی رملی را مشاهده می کردیم.اما بی تفاوت از کنار آن می گذشتیم.روز آخری که همه ی شهدا را از میدان جمع کرده بودیم،چشمم به همان تپه ی خاکی افتاد.
دیدم چیزی مثل توپ در کنار آن تپه افتاده است.با آقای غلامی رفتیم ببینیم چیست؟معبر کوچکی از میان انبوه مین ها باز کردیم وبه کنار آن تپه ی خاکی رسیدیم.
دیدم جمجمه ی یک شهید است وهنوز پیشانی بند یا حسین (ع)روی پیشانی اش است.حدود دومتر پایین تر از تپه، پیکر دو شهید در کنار هم آرمیده بودند.
موضوعی که برای من تعجب آور بود.
این بود که بعد از گذشت دوازده سال در این زمین رملی با آن باد وباران،این دو پیکر تکان نخورده و از هم جدا نشده بودند.ص۱۰۸
✍خاطرات محمدحسن منافی
📕به اهتمام مهدی امینی
✅تنها کانال رسمی استاد مهدی امینی واندیشکده راهبردی فتح