🏴بیل مکانیکی که از کمیته ی مفقودین آورده بودند،خراب بود.تصمیم گرفتیم بیل را اساسی تعمیر کنیم.من و رستمی و علی آقا از صبح زود به سراغ بیل رفتیم.به شدت مشغول تعمیر بودیم که کاروان دانشکده ی سپاه اصفهان وارد منطقه شد. مسئول کاروان دنبال فرمانده گروه تفحص می گشت.چون دم ظهر بود،بچه ها در حال استراحت بودند و فقط ما بیرون بودیم.از ما پرسید:فرمانده تفحص را می خواهم. علی آقا از زیر بیل مکانیکی با همان وضع گفت:بفرمایید.مسئول کاروان اعتنایی به حرف علی آقا نکرد. دوباره پرسید:آقا من مسئول گروه تفحص را می خواهم علی آقا دوباره جواب داد،بفرمایید.بنده خدا فکر کرد سر به سرش گذاشتیم و علی آقا مکانیک است.با حالت عصبانیت تکرار کرد،آقا با شما کاری ندارم.من با مسئول تفحص کار دارم. علی آقا وقتی دید راضی نمی شود،بفرمایید داخل سنگر راهنمایی تان می کنند.واقعا برایش غیر منتظره بود.علی آقا را با فرمانده های دیگر که پشت میزمی نشینند،اشتباه گرفته بود. علی آقا بی ادعای بی ادعا،گمنام گمنام کارهایش را انجام می داد.ص۱۱۶ ✍خاطرات محمد حسن منافی 📕به اهتمام مهدی امینی ✅تنها کانال رسمی استاد مهدی امینی واندیشکده راهبردی فتح