#کتاب_ردپایی_در_رمل
🏴تازه می خواستم چشم هایم را روی هم بگذارم که دیدم سایه ای نزدیکم شد.علی آقا بود.با یک دوربین فیلم برداری می خواست از خوابیدن و خور و پف بچه ها فیلم برداری کند و فردا هم کلی بهشان بخندد.
بعضی وقت ها هم بعدازظهر که بچه ها کمی استراحت می کردند.آمپلی فایر را روشن می کرد و میکروفن جلوی دهن بچه هایی که خور و پف می کردند،می گذاشت و از بلندگو صدای خور و پف بچه ها در منطقه پخش می شد.
یکی از بچه های مهندس لشکر تازه به تفحص آمده بود.روزهای اول همه اش خواب بود.وقتی هم بیدارش می کردیم،می گفت من در طول شبانه روز اگر دوساعت بخوابم،کافیه.
علی آقا می گفت:اگر می خواست بخوابد،چرا به این جا آمده.منطقه محل کار است.
یک روز که از سرکار برگشتیم.دیدیم طبق معمول یونس خوابیده است. بلندگو را از بیرون داخل مقر آوردیم و بغل گوش آقا یونس قرار دادیم.من و علی آقا و لرستانی با هم داد کشیدیم. آقا یونس در جا از خواب پرید و هاج و واج مانده بود.ما هم داشتیم از خنده می مردیم.بعداز آن،دیگر ندیدیم بیشتر از ما بخوابد.ص۱۶۸
✍خاطرات محمدحسن منافی
📕به اهتمام استاد مهدی امینی
✅ کانال رسمی اندیشکده راهبردی فتح