#کتاب_ردپایی_در_رمل
🏴
بچه ها دور علی آقا حلقه زده بودند.خیلی علاقه مند بودند،بدانند درشب عملیات چه اتفاقی افتاده است.علی آقا این گونه شروع کرد:
در سال ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی از واحد تخریب لشکر ۲۷برای گردان مامور شدیم.محل حضورمان گردان حنظله بود.
یک شب در گردان ،عباس شیخ عطار،به شدت در حال لرزیدن بود وبه حال تشنج افتاده بود.،وبعد از یک ربع به حالت اولیه برگشت. وقتی متوجه شد من بالای سرش بودم،خیلی ناراحت شد،لذا قسم داد که به کسی چیزی نگویم.تا احیانا این مسئله باعث نشود که به عملیات نرود.
از او سوال کردم که چرا به این حالت دچار می شوی؟گفت (من هر وقت خوشحال ویا ناراحت شوم به این حالت دچار می شوم.)به او گفتم اگر مجددا به این حالت دچار شوی من چه باید بکنم؟گفت:در جیب من شیشه قرصی است که اگر به این حالت دچار شدم یک قرص لای دندانهایم بگذار. شیشه قرص نشانم داد.
بلاخره این قضیه لو رفت. مسئولین گردان فهمیدند.وتصمیم گرفتند که او را به عملیات نبرند.اما او گفت:آن کس که مرا آورده؛خودش هم مرا به عملیات می برد.ص۱۰۲
✍خاطرات محمدحسن منافی
📕به اهتمام مهدی امینی
✅
تنها کانال رسمی استاد مهدی امینی و اندیشکده راهبردی فتح