آمده بودم که بمانم
که آيدایت باشم،
که شاملو ام باشی!
آمده بودم که دلیلِ لبخندِ سر صُبحَت باشم،
و شب ها بپرسم:امروزت چطور گذشت آقا!؟و ساعت ها برایم حرف بزنی...
آمده بودم تا آرامشِ سالهای پیری و مادربزرگِ شاعره ی نوه هایت باشم!
امّا؛
نمیدانستم...
در دنیای شما"مرد"ها،
چنین رسم است که:
انتقامِ همه ی خيانت ها و شکست های گذشته را از
" عاشقترین مونثِ عمرشان"
میگیرند