🕊 قسمت ۴۲۶
دنیا آوار میشود روی سرم.
مسمومیت؟ اگر غذا فاسد بود که باید محسن و جواد هم مریض میشدند؛ مگر این که یک چیزی داخل غذای این بدبختها ریخته باشند...
دکتر ادامه میدهد:
- اگه بدونم چرا مسموم شدن، شاید کار بیشتری ازم بر بیاد.
شماره مسعود را میگیرم.
بعد از چند بوق طولانی که هریک به اندازه صدای ناقوس مرگ کشدار هستند،
جواب میدهد:
- بله؟
- سریع بگو از غذایی که بچههای خونه امن خوردن نمونهبرداری بشه. بگو خیلی فوریه.
- گفتم. قرار شده تا چند ساعت دیگه نتیجه رو اعلام کنن.
جوابش نه تنها میخکوبم کرد،
بلکه موجی از تحسین و تشکر را در من برانگیخت! کارمان را خیلی جلو انداخت؛ اما از سویی این سوال را هم در ذهنم انداخت که مسعود فقط بخاطر هوش زیادش انقدر سریع اقدام کرده؟
یا از چیز دیگری خبر داشته؟
- دمت گرم مسعود جان. سریع بهم خبر بده.
برمیگردم به سمت دکتر و میپرسم:
- شما خودتون حدسی نمیزنید؟
- نمیشه قطعی نظر داد، ولی علائمشون بیشتر شبیه به مسمومیت با سم رایسینه.
رایسین... رایسین... سرم گیج میرود:
- مطمئنید؟
دکتر شانه بالا میاندازد:
- نه هنوز. گفتم آزمایش بگیرن ازشون.
- دکتر خواهش میکنم هرکاری میتونید انجام بدید... این مسئله خیلی مهمه!
- بله متوجهم. سعیم رو میکنم.
و میرود.
جواد میخواهد از جلوی چشمم فرار کند؛ میداند آتشفشان شدهام و ممکن است گدازههایم آتشش بزند.
میگویم:
- جواد وایسا بالای سرشون، کوچکترین بلایی اگه سرشون بیاد خودم کشتمت!
- چشم آقا...
این را میگوید و در میرود.
آوار میشوم به دیوار سنگی بیمارستان و پلک بر هم میگذارم.
رایسین...
- همون سمه که از دونه کرچک استخراج میشد. دورههای سمشناسی رو یادته؟
یادم هست.
بعد کلاس کمیل مسخرهبازی در میآورد و میگفت با روغن کرچک میشود آدم کشت، و من میزدم پس کلهاش و توضیح میدادم که رایسین روغن کرچک نیست.
رایسین را از دانه کرچک استخراج میکنند. طی فرایند روغنگیری، پروتئین رایسین در «خمیره دانه کرچک» باقی میماند...