نرگس پقی زد زیر خنده و در جواب هم ، سه چشم غره از طرف نیما و مهتا و نگار نثارش شد. همانطور سر به زیر ایستاده بودند . گویا هر کدام منتظر عکس العملی از دیگری بود ! نگار زیر گوش نرگس گفت : از جامد به مایع تبدیل شدیم ! قبله اینکه کلا بخار شیم یه کاری کن ! نرگس ریز خندید و گفت : خب بچه ها بریم توو اتاق من ؟! مهتا که گویی فقط منتظر همین بود، لبخند پهنی زد و گفت: بریم... با اجازه آقای اشرفی ! - خواهش میکنم ! هنوز این حرف کاملا از دهان نیما خارج نشده بود که دختر ها خودشان را به اتاق نرگس رساندند! مهتا : ای درد بی درمون نگیری ! چرا نگفتی داداشت خونه س ؟! ینی دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو بخوره ! نرگس آن قدر میخندید که نمیتوانست چیزی بگوید. نگار : نخند ! نرگس نخند ! وای ! ینی من دیگه آب شدم ! نرگس چند نفس عمیق کشید تا خنده اش را تمام کند و حالش سر جایش بیاید. نرگس : ببخشید بچه ها اصن شما رو دیدم یادم رفت نیما هم هست ! تازه پسر عمومم هست بالاخوابیده ! مهتا چشمانش گرد شد و گفت : جــــــــان ؟! کدوم پسر عموت ؟! چرا اینجا خوابیده ؟! نگار آهی کشید و گفت : بیا شانس ما رو ببین ! میگم اگه کسه دیگه ایَم اینورا قایم شده بگو ! ما طاقتشو داریم ! نرگس خندید و گفت: نه دیگه کسی نیست... سعید، همون آتش نشانه !... رفته بودن خونه ی بابابزرگ اینا با نیما اومد اینجا ! بعد از ظهرم شیفتشه باید یه کم استراحت کنه بنده خدا ! مهتا خودش را روی تخت نرگس انداخت و پوفی کرد. نگار هم کنار مهتا نشست. نرگس در حالی که دستگیره ی در را گرفته بود گفت : برم براتون یه شربت بیارم ! نگار : نه نمیخواد ... ما زود میریم ... من فقط اومدم حلالیت بگیرم ازت ... فردا صبح عازمم ! ادامه دارد ....