✳️حجت الاسلام انصاریان:
🔷حکایتی شنیدنی
👈شاید ۲۰ سال پیش یا بیشتر، آنوقت شهرداری در خیابان بالا در آن ساختمان شانزده طبقه بود. چندنفر کارشان گیر بود و به ناحق هم به آنها گیر داده بودند. یک پرونده ساختمانی برای کار خیر میساختند، ۹ماه بود که امضا نمیکردند، زمینه امضا هم داشت؛ نه تخلف ساختمانی داشتند، نه عوارضی بدهکار بودند، همهچیز آنها درست بود و امضا نمیکردند.
🔷پیش من آمدند و گفتند:
آقا، شهردار را میشناسی؟
گفتم:
نه! گفتند:
ما چنین گرفتاری برای یک کار خیری داریم. گفتم: من با شما میآیم. آنوقتها هنوز یکبار هم مرا فیلم نکرده بودند که حالا به اطلاعات اداره بروم، قیافه من را ببیند و بگوید همین آقایی است که او را فیلم میکنند!
من را نمیشناخت، گفتم:
آقای شهردار هست؟
گفت: بله!
گفتم:
کجاست؟ گفت:
طبقه شانزدهم. گفتم:
زنگ بزن، من میخواهم پیش او بروم. گفت:
از کجا آمدهای؟
چه راحت! اهل کجا هستی؟
گفتم:
اهل خاک! ـ آدرس قرآنی به او دادم ـ گفت:
شما برای چه نهادی هستی؟
گفتم: نهاد ابیعبدالله الحسین(ع)، من نهاد مهاد نمیدانم چیست!
گفت:
حالا من تلفن میزنم، چه بگویم؟
به او بگویم چه کسی آمده است؟ گفتم:
بگو یک روضهخوان آمده است.
✳️اتفاقاً این حرف گرفت و تا تلفن زد،
گفت:
آقا، یک شیخی آمده است، الآن هم میخواهد شما را ببیند. به او میگویم اهل کجایی، میگوید خاک؛ از چه نهادی هستی، میگوید نهاد ابیعبدالله(ع) ـ حالا صدای او در تلفن میآمد ـ گفت: در جا بفرست بیاید، این آدم دیدنی است! مثل اینکه از قوانین خیلی بیخبر است و آدم خیلی صاف و سادهای است. بیاید اصلاً ما ببینیم.
رفتم، در اتاق را که باز کردم، تا من را دید، از پشت صندلی بیرون آمد، من را بغل گرفت و گفت:
من بزرگشده منبرهای دهه عاشورا و ماه رمضان هستم، برای چه آمدهای؟ میگفتی من به خانهتان میآمدم. گفتم: من کاری ندارم، این بنده خداها گرفتارند و یک امضا میخواهند که ۹ماه میروند و میآیند!
🌼ائمه ما چهکار کردهاند در حق آنهایی که مردم را میبرند میآورند! اهلبیت(ع) میگویند این آدمها را در قیامت در جهنم میاندازند، بعد به خدا میگویند: کار ما خیلی سنگین نبوده است، پس چرا ما را به اینجا آوردهای؟ خطاب میرسد: دربیایید!
🔶امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: هزار سال آخرتی طول میکشد تا لب جهنم میآیند و میخواهند دربیایند که به ملائکه خطاب میرسد: در سینهاش بزنید و سر جایش برگردانید. پنج-ششبار اتفاق میافتد، حالا چندهزار سال میکشد، نمیدانیم! در آخر برمیگردد و میگوید: خدایا! من را مسخره میکنی؟ میگویی بالا بیا و دوباره مرا با کله پرت میکنی! آنجا خطاب میرسد: تو بندگان من را در دنیا مسخره کردی، یعنی من را مسخره کردی؛ برو و بیا! خدایا! ما را حفظ کن که از کوره درنرویم و در سیاست و اینها برویم، تنها حرف خودش را بزنیم.
همان روز امضا کرد و پرونده را داد، آن کار خیر هم سرپا شد.