«هُوَالمعبود» دلم از حسرت دیدار گرفته است بیا آسمان کلبه ای از قوس و قزح بست،بیا همه شب منتظر وتکیه به دیوار دلم دیده ام آینهٔ روی جمال است،بیا گَرد هنگامِ زدودن به هوا می خیزد دیده ای؟ قصه ٔ من مثلِ همان است،بیا من که خاکسترم از آتشِ عشقت صنما تا همین خاکِ دَرَت نیز به جا هست،بیا باد خاکسترِ «افسون» زجا خواهد برد چون که سرما زد و نزدیکِ خزان است،بیا 📝 افسونِ_طبری