#تجربه_من
#مشیت_الهی
#سختیهای_زندگی
#مادری
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
آماده شدم برای رفتن به اطاق عمل، هر کسی برای یه عملی اومده بود. یکی بینی، یکی شکم، یکی زایمان و....
دکتر بیهوشی اومد و من صدا زد، گفتم بله
آزمایش و شرح حال نگاه کرد و شدید و با لحن بد گفت، چرا حامله شدی با این وضعیت کلیه هات؟؟؟ و من 😮😥😭
مونده بودم چی بگم، بدترین برخورد تو تمام این دوران بود، سریع خودم جمع کردم اشکام پاک کردم و گفتم، دوست داشتم، خوب کردم.
گفت خانم یعنی چی! من نمیتونم بیهوشت کنم، ممکن خونریزی کنی و رفت.
من موندم با اشکی که بند نمی اومد. بقیه کسایی هم که منتظر عملشون بودن، از برخورد دکتر بیهوشی ناراحت شدن و شروع به دلداری دادن به من...
دکتر اومد منو بغل کرد و آرامم کرد، گفت خوب کردی جوابش دادی، نگران نباش عزیزم، دکتر بیهوشی رو عوض کردم برات
دکتری اومدن و توضیح دادن که نمیشه بی حسی بزنم امکان خونریزی هست باید بیهوش بشی، ۱۰ واحد (کرایو) تزریق کردن و بیهوش شدم.
چشمم که باز کردم، بچه ای نبود. خدایا بچم، یکی بگه کجاس، چی شد؟
دکترم اومد و گفت نگران نباش دخترت سالمه و تو بخش نوزادن، توی دستگاه هم نرفته اصلا (تو سونو های آخر دکترا گفته بودن احتمالا ۱۰ روز تا ۲ هفته تو دستگاه بره اما یه دکتر سونو گفت شایدم اصلا نره چون جنین شرایط بدن مادر حس میکنه و اگه شرایط خوب نباشه، خودش رو می رسونه برای زودتر متولد شدن)
و روز سه شنبه ۲۷ بهمن ۹۵ خدا دخترم به ما داد، با وزن ۱کیلو ۸۶۰ گرم و من مادر شدم. یکسال گذشت و دخترکم بزرگ شد، جون گرفت، تولد یک سالگی گرفتیم.
فاکتورهای کلیه داشت بالا میرفت، جون نداشتم، نمی تونستم کارهام بکنم، به بچه برسم. سم تمام بدنم رو گرفته بود. دخترم رو ۷ ماهگی، با اشک و خون دل خوردن از شیر گرفتم، شیر داشتم اما جون نداشتم که از شیره جونم بهش بدم. این مرحله هم برای من خیلییی سخت بود. شیر خشک میدادم بهش...
بعداز تولد ۱ سالگی و دقیقا از فروردین ۹۷ کلیه هام دیگه کار نکرد و ۶ ماه دیالیز شدم تا رسید به نوبت پیوند...
دی ماه ۹۷ پیوند شدم و ۱۳ روز تو بیمارستان، دخترم رو ندیدم و همسرم هم از پشت شیشه میومد ملاقات، اون ۱۳ روز هم خیلییی سخت بود اما امید داشتم به حال خوبی که داشتم بعد از پیوند و مادری که میتونستم بکنم برای دخترم
خداروشکر بعداز پیوند خیلییی خوب شدم فقط داروهام کمی عوارض داشت که کم کم اون هم عادی شد و بدن عادت کرد بهش...
الان ۴ سال از پیوندم میگذره و حدود ۲ ساله که اقدام کردم برای دومی اما انگار خدا برای دومی هم داره امتحانم میکنه🤗
توکل کردم به خودش و میدونم سر وقت و تو بهترین شرایط بهم میده دومی و سومی رو انشاالله
از وقتی با کانال تون آشنا شدن و تجربیات دیگران میخونم، خیلییی برام جذابه و دوست داشتم تجربه خودم بگم اما خیلییی برام سخت بود مرور تمام اون خاطره الان با چشم اشک آلود می نویسم خاطرات و از کسایی که تجربه من میخونن، میخوام برام دعا کنن که خدا هرچه زودتر به دختر کوچولوی من هم برادر و خواهر بده 🤲🏻
تو تمام این دوران، همراهی همسرم مهم ترین کمک بود برام، همراهی با تمام وجود و قلبش و همینطور همراهی و دعای مادرم و پدرم و خانواده خودم و همسرم.
همیشه میگفتم اولی میخوام برای خودم که مادر بشم، دومی رو هم می گفتم میخوام برا اینکه اولی تنها نباشه.
اما از وقتی تو کانال پیامها رو میخونم، نیتم رو عوض کردم و فرزندآوری رو یک جهاد میدونم و از خدا میخوام کمک کنه بتونم فرزندان و نسلی خوب برای یاری به امام زمانم تحویل جامعه بدم انشاالله
گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارم
این شعر زمزمه من تو دوران بارداری بود.
🌹
@Mazan_tanhamasir