@mehrOmah
دیوانگیست اینکه نمیخواهم
اطراف من نشانهی او باشد
تسکین روزهای غمانگیزم
آرامگاه شانهی او باشد
زخمیست در میانهی روحم که
پس میزند هرآنکه بخواهم را
میترسم آخرش تن تنهایی
تصمیم عاشقانهی او باشد
دیوانهام! قبول! نیا نزدیک
از من بترس! از منِ ناآرام
از اضطرابِ آه! مبادا که
این عشق هم بهانهی او باشد!
دیوانه نیستم! نه! خودآزارم!
میترسم از حضور زنی دیگر
از من! منی که بعد تو میترسد
دنیا یتیمخانهی او باشد
آه از شبی که رفتهای از پیشم
مردن چقدر سادهترین چیز است
موسیقیِ
#صدای_تو وقتیکه
لالایی شبانهی او باشد...
#اهورا_فروزان
چند بند از یک غزل...