@mehrOmah دیوانگیست اینکه نمی‌خواهم اطراف من نشانه‌ی او باشد تسکین روزهای غم‌انگیزم آرام‌گاه شانه‌ی او باشد زخمی‌ست در میانه‌ی روحم که پس می‌زند هرآنکه بخواهم را می‌ترسم آخرش تن تنهایی تصمیم عاشقانه‌ی او باشد دیوانه‌ام! قبول! نیا نزدیک از من بترس! از منِ ناآرام از اضطرابِ آه! مبادا که این عشق هم بهانه‌ی او باشد! دیوانه‌ نیستم! نه! خودآزارم! می‌ترسم از حضور زنی دیگر از من! منی که بعد تو می‌ترسد دنیا یتیم‌خانه‌ی او باشد آه از شبی که رفته‌ای از پیشم مردن چقدر ساده‌ترین چیز است موسیقیِ وقتی‌که لالایی شبانه‌ی او باشد... چند بند از یک غزل...