راوی میگه : دیدم یه دختری داره رو این خارهای صحرا میدَوِه ! با اسب سمتش رفتم بگم بیا نترس دیدم این دختر تا صدای پایِ اسب رو شنید تند تر دوید ... رسیدم بهش ، دیدم این دو تا دستای کوچولوشو گذاشت رو گوشاش ....! گفت مسلمونی ؟! تاحالا قرآن خوندی؟! فَأَمَّا الْیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ ... نزنیــا نزنـی آقا.. من بابا ندارم .......... ‌ @Mersad_MD