آب حیات من است، خاک سر کوی دوست! در سال‌های دهه ۶۰ یکی‌ دو سال بود که به قم آمده بودم. یک روز پرسان‌پرسان‌ به منزل علامه حسن‌زاده رفتم. در زدم، خودشان دم در آمدند. چیزی هم به سر و کمر بسته بودند و گفتند: چیه آقاجان، چه کاری دارید؟ این کلمه آقاجان هم تکیه کلامشان بود. عرض کردم: من می‌خواهم از محضر شما استفاده کنم. فرمودند: آقاجان! شما از دور آب می‌بینید، نزدیک که بیایید سراب می‌بینید! در دل گفتم اگر شما سراب باشید، وای به حال ما. گفتم: به‌ هر حال ما به شما نیازمند هستیم و حالا شاید هم این آب و سراب در ما اثر گذاشت.  سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری ایکنا، گفتگو با استاد قادر فاضلی، ۱۴۰۰/۷/۲۲. https://t.me/sireyefarzanegan