✅ شهید بهشتی روز شهادت به همسرش چه گفت؟ هفتم تیرماه ۶۱ و به‌مناسبت اولین سالگرد شهادت آیت‌الله بهشتی و ۷۲ تن از اعضای سرشناس حزب جمهوری در دفتر مرکزی این حزب، روزنامه جمهوری اسلامی در ویژه‌نامه خود به این مناسبت با عزت‌الشریعه مدرس‌ مطلق- همسر شهید بهشتی- مصاحبه‌ای انجام داد. گزیده‌ای از این گفت‌وگو را که در روزنامه «فرهیختگان» منتشر شده است، در ادامه می‌خوانید: اول انقلاب بود که ایشان وصیتنامه‌ای نوشتند و به من دادند و گفتند چون شما فعلا سرپرست بچه‌های من هستید و من برادری ندارم، از شما می‌خواهم که شما این سرپرستی را بکنید و خودتان را از همین حالا آماده کنید که خودکفا باشید و هم زن باشید و هم مرد باشید! ما هم خودمان را مهیا کرده بودیم و از توطئه‌ها و تهمت‌ها و ناسزاگویی‌ها و تلفن‌هایی که در طول هفته به ما می‌زدند و به دروغ می‌گفتند آقای بهشتی شهید شدند، ترور شدند و … ما همیشه آماده شهادت ایشان بودیم تا آن شبی که این حادثه اتفاق افتاد. ما در شب پیش از هفتم تیر قرار بود به منزلی که گرفته بودند، بیاییم. ایشان یک ماه آخر وقتی از منزل می‌خواستند بیرون بروند غسل می‌کردند و وضو می‌گرفتند. روز هفتم تیر که آمدند لباس بپوشند به من گفتند که قبای نو (که خودم برده بودم داده بودم و برایشان دوخته بودند) را بدهید بپوشم. خودشان را مرتب کردند و بعد گفتند شما بیایید توی اتاق، من نمی‌خواهم جلوی بچه‌ها حرف بزنم. ایشان به من گفتند: من دیگر بعد از این که شما ۱۶ تا ۱۷ سال خانه‌ به‌ دوش بودید، ناراحتم از این که شما می‌خواهید اثاث‌ کشی کنید. من گفتم هیچ مهم نیست و فکر می‌کنم که تازه اول زندگی من است، بعد دیدم که ایشان خیلی ناراحت هستند و گفتند: من به خاطر این که شما دست تنها، باز دوباره می‌خواهید این کارها را بکنید ناراحت هستم. گفتم هیچ مساله‌ای نیست. بعد ایشان گفتند: خانم شما از دست من راضی باش! من ناراحت شدم و گفتم: من نمی‌خواهم هیچ‌ وقت چنین حرفی را از شما بشنوم. من نارضایتی از دست شما ندارم! ایشان گفتند: ۲۹ سال است زندگی مرا با سختی و تنگدستی، شما دنبال کردید و مثل یک برادر و دوست، پشت‌ سر من همه‌ جا در خارج و ایران بودید، مرا حلال کنید! من که دیدم خیلی ایشان ناراحت هستند، گفتم: آقا ما که چیزی نداریم، می‌خواهید این منزلی که ما داریم با یک منزل توی شهر معاوضه کنیم که شما ناراحت نباشید از این که ما منزل مردم می‌رویم؟ ایشان گفتند: نه دیگر حوصله‌اش را ندارم، آخر عمری دیگر به این کارها نمی‌کشد! یک‌ دفعه من گفتم: چرا آقا آخر عمری؟ گفتند: دیگر آخر عمر است، شما خودتان بایستی بفهمید که دیگر آخر عمر من دارد شروع می‌شود! ایشان موقعی که از منزل ببرون رفتند، حتی بعد از ظهر هم به منزل تلفن زدند و به پسرم گفتند: می‌خواهم با مادرت حرف بزنم. گفته بود، نیست و دکتر گفته بودند: فکر می‌کنم که دیگر من نرسم با مادرت حرف بزنم و همین هم بود! سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری شفقنا، ۱۴۰۰/۴/۵. 🌹🌹🌹 گفتنی است همسر شهید بهشتی در سال ۱۳۷۹ از دنیا رفت و نزدیک شهید بهشتی در بهشت زهرای تهران دفن شد. رحمت و رضوان الهی بر آن دو...