﷽
#روایت_عشق
شب جمعه توی حرم آقا ابالفضل العباس نشستی
منتظر اجازهای از آقا که خدمت ارباب برسی
دلت هوایی هست، اما اذن آقا ابالفضل رو نداری
هنوز اذان نگفتن
دم اذان فکرت اینه اینجا نماز بخونم یا نخونم؟
اصلا اینجا جماعت میشه خوند؟
از حاج خانم کنار دستت میپرسی
اونم نمیدونه
میری از خادم میپرسی و به حاج خانم هم میگی که نمیشه
یهو حاج خانم ی چیزی میزاره کف دستت
وای از نگاهت به دستت
وای از هدیه ایی که آقا بهت میده
میبینی سیب گذاشته کف دستت
هیچی تو ذهنت نیست
زبونت سنگین میشه
نمیتونی حرف بزنی
حتی واسه تشکر هم کلمهای تو ذهنت نیست
چادر میکشی رو سرت و به حال خودت گریه میکنی
آقا یعنی من... با اینهمه خرابکاری که کردم... با اینهمه گناه... بهم اذن میدی؟ یعنی هنوز لایقم؟؟؟
بهم اجازه قدم گذاشتن به حرم ارباب رو میدی؟
الحق که حساب و کتابت با همه عااااااااالم فرق داره آقا😭💔
🌱
#دل_نوشته زائر کربلا 🌱
زینب توکل
🌱
@meshkat_abrar