🎇°•○●﷽●○•°🎇
✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین
🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود.
🍃 محمد حسین به روایت تاج علی آقا مولایی
💫 زبون بسته ها
یکی از نکات جالب توجه در مورد محمدحسین یوسف الهی روحیه ظریف و حساس او بود. در عملیات والفجر چهار، بعد از مرحله اول، هنگام روز ما به ارتفاعات مشرف به شهر پنجوین عراق رفتیم. من بودم، محمد حسین و یکی، دو تا از بچه های دیگر.
لابه لای درختان تا نزدیکی دشمن پیش رفته بودیم که یک مرتبه کمین عراقی ما را دید و شروع به تیراندازی کرد. همگی به سرعت داخل شیاری پریدیم. در عرض چند دقیقه طبیعت زیبا و قشنگ آن جا به جهنم تبدیل شد. عراقی ها به شدت منطقه را با خمپاره و تیربار می کوبیدند ضمنا کبک هم آنجا زیاد بود. توی صدای توپ، تیر و خمپاره، کبک ها می خواندند، ما داخل شیار نشسته بودیم و گوش می دادیم. معلوم بود که حسابی وحشت کرده اند. در همین لحظه چشمم به محمد حسین افتاد، دیدم اشک توی چشم هایش جمع شده است ودر حالی که به درختان مقابلش خیره شده بود، گفت: «ببینید دو گروه انسان رو در روی هم ایستاده اند و دارند یکدیگر را قتل عام می کنند، این کیک های زبان بسته چه گناهی کرده اند؟ این درختها چرا باید بسوزند؟» |
وقتی از منطقه خارج شدیم، جلوتر باز به یک قاطری رسیدیم که ترکش خورده و دست و پایش قطع شده بود. آنجا نیز محمدحسین متأثر شد و گفت: این زبان بسته دارد زجر می کشد، راحتش کنید!» |
اینها همه نشانه روحيه لطيف و حساس محمدحسین بود، روحیه ای که در جنگ و دفاع، فقط مختص نیروهای خود ساخته ایرانی بود.
ادامه دارد....