،
پيشانیاش از زور درد چروك افتاده بود. چهرهاش در هم مچاله شده بود. انگار هر آن جمعتر میشد. بايد عقبنشینی میكرديم و حاجی نگران بود كه فرصت عقب بردن شهدا را نداشته باشيم. بچهها كه شهيد میشدند، چهرهی حاجی برافروختهتر میشد. ولی اين كه نتوانيم شهدا را عقب ببريم، برایش خيلی دردناك بود.
آن شب تا صبح خیلی به حاجی فشار آمد. سعی میكرد با بچهها شهدا را بكشند عقب. ولی لحظهی آخر، عجيب بود. حاجی نمیتوانست از جبهه جدا شود. همه را فرستاده بود عقب. اما خودش گوشه كنار، دنبال بدن يكی از بچهها ميگشت.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت#شهدا#آمٰادِهبَرایظُهور#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ@MoNtAzErZoHo313🖤