مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_چِهِل_و_پَنجُم🌺 دیگر داعشی‌ها مطمئن شده بودند امشب هم
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹🌺 دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ دلتنگی‌اش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درد دل کرد:«نرجس دعا کن برامون اسلحه بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم:«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شهید شدن.😔 اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که آمریکا واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»😕 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد:«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط سیدعلی خامنه‌ای و حاج قاسم پشت ما هستن!»❤️ اما همین پشتیبانی به قلبش قوت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.🙂 محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد😥:«سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!»صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.😨 در میان انگشتانش نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد:«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»😓 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با آرامشی شیرین سوال کرد:«بلدی باهاش کار کنی؟»☺️ ...🌸 @Modafeaneharaam