تقدیم به زهراء قبیسی من تو را می‌شناختم. توی جنگ نابرابر اخیر حزب الله و اسرائیل. فیلم‌هایی که با جان و دل تهییه می‌کردی را چندین بار می‌دیدم و هر بار اشک تازه‌ای مهمان صورتم می‌شد. من تو را می‌شناختم. چادر لبنانی‌ات را خوب به یاد دارم وقتی روی آوارهای شهر و دیارت ایستادی و علامت پیروزی نشان دادی. من کفش‌هایت را خوب به یاد دارم وقتی به محله‌های تخلیه شده ضاحیه رفتی و برای گربه‌ها غذا بردی تا از بین نروند. من تو را خوب می‌شناختم. خوب به تمام حافظه و قلبم سپرده شده بودی وقتی بعد از مدتها از آتش بس حزب الله و رژیم صهیونیستی هنوز روایت فتح‌هایی که به پیروی از شهید آوینی ساخته بودی را می‌دیدم. برای همین وقتی توی اخبار تلوزیون ایران، ایستادنت جلوی تانک یهودی در منطقه خیام را دیدم شناختمت. چادرت همانطور که توی روایت‌ها پر غرور تکان می‌خورد این بار هم جلوی تانک متجاوزها به اهتزاز درآمده بود. زینب‌وار خطبه می‌خواندی و آن چادر سند افتخار تمام زنان امت پرچمت بود! و یزیدیان چه به خود می‌لرزند از این خطبه خواندن‌ها! خلق حماسه ایستادگی جلوی تانک تروریست‌ها حق تو بود. تویی که بعد از شهادت سید حسن، وقتی بیشتر فضاها را یأس گرفته بود تببین کردی که این قربانی عظیمی است. آیه خواندی. دلیل آوردی که اگر خدا را یاری کنیم، خدا نصرتش را می‌رساند. و خداوند ادامه آیه را با حضورت جلوی آن تانک نشان داد. قدم‌هایت را ثابت کرد. يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ. ✍️مریم حمیدیان