بسم رب المهدی
یا صاحب الزمان!
در رؤیاپردازیهای خودم، هدفے بالـاتر و شیرینتر از
سردارے شما نمییابم؛
خودت میدانی، اهل قسم نیستم؛
اما والله همین است ،
چه کنم نه راه را میشناسم و نه چاه را؛
تشنه وصال تو هستم و بیراهه میروم ،
میدانم کم میگذارم و اشتباه میکنم ؛
تو را به بیدست کربلا ، دستم را بگیر و راه را نشانم بده ؛
مانند آن چند کلامِ
حسین به زهیر که نمیدانیم چه بود اما هر چه بود او را در امامش فانی کرد . . .
راه را هم که نشانم دادی رهایم نکن که تازه اول کار است،
برای رسیدن به تو، با تمام وجود محتاج تو هستم . . .
یقین دارم زودتر از چشم برهم زدنی به کعبه تکیه خواهی کرد و نواے
انابنالحسین در گوش عالَم میپیچد؛
اما نگرانم نکند به وقت طلوع خورشید حسرت
سحرهاے از دست رفته جانم را بگیرد . . .
«
طلوع»
#معین
۳۱ تیر ۱۴۰۲