اوایل چند دفعه بو بردم از سر چهار راه می خرد . گفتم واقعاً برای من خریدی یا دلت برای آن بچه گل فروش سوخت .از آن به بعد فقط می‌رفت گل فروشی .دلرحمی هایش را دیده بودم .مقید بود پیاده های کنار خیابان را سوار کند. به خصوص خانواده‌ها را .یک بار در صندوق عقب ماشین عکس رادیولوژی دیدم. ازش پرسیدم این مال کیه ،گفت:« راستش مادر و پسری رو سوار کردم که شهرستانی بودن و آمده بودند برای دوادرمون. پول کم آورده بودن و داشتن برمیگشتن شهرشون. به مقدار نیاز پول برایشان کارت به کارت کرده بود و ۲۰۰ هزار تومان هم دستی به آنها داده بود. بعد برگشته بود آنها را رسانده بود بیمارستان. می‌گفت مادر از بس خوشحال شده بود یادش رفته بود عکسش رو برداره، رفته بود بیمارستان که شماره ای پیدا کند یا نشانی ازشان بگیرد و بفرستد برای شان .هر چند وقت به بهزیستی سر می‌زد و کمک مالی می کرد. وقتی پول نداشت نصف روز می‌رفت با بچه ها بازی می کرد. یک جا نمیرفت ،هر دفعه مکان جدیدی. ادامه دارد...