#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_یکم
دلتنگی ام را از بین نمیبرد، گاهی هم با گوشی خودم را سرگرم می کردم. وقتی سوریه بود هر چیزی را که می دیدم به یادش می افتادم ،حتی اگر منزل کسی دعوت بودم یا سر سفره غذایی که دوست نداشت یا برعکس خیلی دوست داشت. در مجالسی که می رفتم و او نبود دلتنگی خودش را داشت. به هر حال وقتی انسان طعمه چیزی را کشید و آن را حس کرده باشد در نبودش خیلی بهش سخت میگذرد در زمان مرخصی می خواست جور منبودنش را می کشید. سفره میانداخت ،غذا می آورد، جمع می کر،د ظرف میشست. نمیگذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. مینشست یکی یکی لباس ها را اتو میزد. مهارت خاصی در این کار داشت و اتو کشی هیچ کس را قبول نداشت. همون دوران عقد یکی دو بار که دید چند بار گوشه دستم را سوزاندم گفت اگه توی نکنی بهتره.مدتی که تهران بود جوری برنامهریزی میکرد که برویم دیدن خانواده یکی از همرزمانش .از بین دوستانش فقط با یکی رفیق گرمابه و گلستان بودند و رفت و آمد داشتند. میشد بعضی شب ها همان جا می خوابیدیم و وقتی هم هر دو نبودند باز خانم ها با هم بودیم
ادامه دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
❌کپی و نشر ممنوع❌