#دلنوشته_مهدوی
🔰مسحور یار
✍چگونه بگویم؟ با این همه دردی که مسحورم کرده است، باور کرده ام که لحظه به لحظه به تو نزدیک تر شده ام.
هرچند در غربتی غریب محصورم، ولی دلم خوش است که روزی نیِ دردمندم را از دستانِ شکننده غربت نجات خواهم داد. روزی حتّی به اندازه یک لحظه هم که باشد، غنچه لبخند بر لب هایم خواهد شکفت و آن گاه به همه آنان که جرأتِ خندیدن ندارند، خنده هایم را ارزانی خواهم داشت.
گاه فکر می کنم حتّی برای آنی شایسته ام نمی دانی تا نگاهم کنی و هیچ گاه در چشم های پریشانم خیره نخواهی شد.
می اندیشم سرانجام روحم را به دست باد خواهم سپرد و در شبی که تنهایی تمامِ حجم اتاقم را از خویش آکنده است و من سر بر شیشه پنجره نهاده و از لابه لای باران به کوچه زُل زده ام، به انجماد تن در خواهم داد!
امّا نه! تا روشنای اُمید در پهن دشتِ خیالم باقی است، چشم های خویش را باز نگه می دارم و آن چنان نام تو را تکرار می کنم تا گرمِ گرم شوم. تا آن گاه که بازآیی و لبخندی شیرین بر لب های منتظِرم بکاری، شوق ظهور تو را فریاد خواهم کرد.
ای شایسته ستایشِ جاودانی!
بی درنگ برگرد، بیا...!
🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲
💠مُحکمات؛ پایگاه تخصصی مهدویت
📱
@mohkamat_313
📱
@mohkamat_313