یه خاطره دارم از پیاده روی اربعین درمورد شهیدم:👇 دوس داشتم رو کوله پشتیم یه عکسی از شهیدم داشته باشم؛ تا همونجور ک تک تک قدمهامو نذر ظهور آقا کردم ، بیاد شهیدحججی عزیزم هم کاری کرده باشم. همون ساعات اولیه ک از نجف حرکت کردیم، اولین موکب ک حسینیه بود رو برا استراحت انتخاب کردیم. تو صحن نشسه بودیم و دلم میخاس لااقل یه پوستری، عکسی از شهیدم میداشتم تا هر کی میبینه بیاد شهیدم بیفته! لحظه ای بعد یه دختر کوچولو رو دیدم ک رو لباسش پیکسل شهیدم رو سنجاق کرده بود. دلم رفت ب این عکس! باورم نمیشد، فقط شهیدم ازین راز خبر داشت ک چ ولوله ای تو دلمه بخاطر یه عکس! ب خاهر اون دختر بچه گفتم: من از خیر عکس شهید حججی نمیتونم بگذرم . گف: بچس ، قبول نمیکنه. یه تسبیح نارنجیِ" نو و خوشگل " از کیفم درآوردم دادم ب خاهرش، گفتم در ازای این تسبیح ک بت هدیه میدم تو یه چیزی ب آبجیت بده ، پیکسلو ازش بگیر ! خاهرش ک برق شادی از نگاهش پیدا بود، یه تسبیح پاره از کیفش درآورد و نشونم داد و گف: " خانووم ! میشه ب من بگی از کجا میدونسی تسبیح من الان پاره شده و داشتم غصه میخوردم ک حالا تا آخر پیاده روی بدون تسبیح چکار کنم؟" بش گفتم:" من نمیدونسم ولی قطعا شهید حججی زنده هسن و از دل من و شما خبر داشتن و دقیقا تنها سرمایه من دو تا تسبیح بود ک بفکرم رسید یکیشو در ازای اون پیکسل بت هدیه بدم." ایشون قبول کرد و پیکسل خودشو ب لباس آبجیش سنجاق کرد و اینجوری تا پایان پیاده روی، عکس خوشگل شهیدم رو کوله پشتیم بود. و من خیلی آروم و راضی بودم . و از شهیدم خیلی تشکر کردم ک ب این زودی آرزوی منو ک هنوز از دلم ب زبونم جاری نشده بود رو برآورده کرد.