• . کم‌کم اسـٰارت مُحسن را بـھ همـھ اطلاع دادیم ، رفتم خانـھ پیراهن مُحسن را روۍ زمین پھن ڪردم سـرم را روۍ آن گذاشتم و ضجـھ زدم :))💔 اما زمـان زیادۍ نگذشت ڪھ احساس ڪردم مُحسن آمد ڪنارم دستش را روۍ قلبم گذاشت و در گوشم گفت : زهـرا ، سختیش‌زیاده‌ولـے‌قشنگیاش‌زیادتره!(:♡ ˹