نکته تفسیری صفحه ۵۶۶:
صاحبان باغ:
درختان باغ به ثمر نشسته، میوه ها به خوبی رسیده و زمان چیدن میوه ها بود؛ امّا آن سال، با سالهای دیگر تفاوت داشت. صاحب باغ که پیرمردی مهربان و بخشنده بود، چشم از دنیا بسته بود و اکنون، باغِ سرسبز به پسران پیرمرد به ارث رسیده بود؛ ولی متأسّفانه پسران، مانند پدر، بخشنده و بزرگوار نبودند. از این رو هنگامی که تصمیم گرفتند میوه های باغ را بچینند، هم قسم شدند که صبح گاهان و دور از چشم نیازمندان به باغ بروند و محصولاتش را برداشت کنند. آنان، فقیرنوازی و انفاق های پدرشان را نوعی ضرر می شمردند و گمان می کردند که هر چه دارند، ثمره ی لیاقت و شایستگی شان است، و اگر فقرا و نیازمندان چیزی ندارند، نتیجه ی بی لیاقتی خودشان است؛ غافل از اینکه نه دارندگی اینها از لیاقتشان است و نه فقر آنان از بی لیاقتیشان، و هر دو در آزمونی مهم هستند؛ آزمون شکر نعمت و صبر بر مصیبت و سختی. به هر حال، این فکرِ آلوده که به آن تصمیم شوم منجر شد، خشم خدای بزرگ را برانگیخت، و بلایی آسمانی ـ که شاید صاعقه ای کوبنده بود ـ سراغ آن باغ سرسبز آمد و چیزی از آن باقی نگذاشت.
تمام درختان باغ با آن همه برگهای سبز و میوه های گوارا به مشتی خاکستر تبدیل شدند و آن باغِ خرم و دل انگیز، همچون شب تیره و تار، سیاه شد! صبحگاهان، صاحبان باغ، یکدیگر را صدا زدند و به هم گفتند که اگر می خواهید میوه هایتان را بچینید، زودتر حرکت کنید؛ شاید شب گذشته، خوابِ میوه های رنگارنگ و پول خوبی را که قرار بود از آن به دست آورند، دیده بودند. آنان که از رفتار پدرشان با نیازمندان در فصل چیدن میوه ها خبر داشتند، در راه، آهسته به هم می گفتند که مبادا امروز شخص فقیری سراغتان بیاید و شما از او پذیرایی کنید. آرام باشید تا اصلاً نیازمندان باخبر نشوند. آنان سرانجام به باغ رسیدند. البتّه باغی در کار نبود، و تا چشم کار می کرد، زغال و خاکستر بود. یکی از آنها گفت: می بایست بیشتر دقّت می کردیم؛ راه را اشتباه آمده ایم. دیگری گفت: نه؛ درست آمده ایم. باغِ خودمان است؛ امّا ما از سوی خدا محروم شده ایم. یکی از برادران که از همه عاقل تر بود و پیشتر نیز به آنها تذکّر داده بود، با سرزنش به آنان گفت: چقدر گفتم که خدا را فراموش نکنید؛ چقدر گفتم که از مخالفت با او بپرهیزید و شکر نعمت هایش را به جای آورید؛ چقدر شما را در مورد نیازمندان سفارش کردم و به من توجّه نکردید؟ در این هنگام، آه از نهاد صاحبانِ مغرور و غفلت زده ی باغ برآمد و همگی با شرمساری گفتند: خدا را از هر بدی ای پاک می شمریم؛ ما به خود و دیگران ستم کردیم. آنگاه یکدیگر را سرزنش کردند و مانند تمام خلافکارانِ در دام افتاده، همدیگر را توبیخ کردند. آری، داستان صاحبان باغ، زنگ خطری برای تمام ثروتمندان است؛ آنان که خود را از هر کس و هر چیز و حتّی از لطف خدا بی نیاز می شمرند و غرور و غفلت، تمام زندگیشان را فرا گرفته است. باید بدانیم که عذاب خدا در دنیا چنین است، و عذاب آخرت، بی شک بزرگتر است. ای کاش مردم میدانستند.[1]
[1] - در نگارش این متن از تفسیر نمونه، ذیل آیة مورد بحث استفاده شده است.
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
#منتظران_حضرت_مهدی_عجل_الله_تعالی_فرج_الشریف
#تک_تک_اعمالمون_به_نیت_سلامتی_و_ظهور_امام_زمانمون_
@Montazranmahdi_313