#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت بیست و یکم
دو سال از شهادت محمد ميگذشت. مادر بر اثر سانحهاي دچار شكستگي پا شد و خانهنشين. ايام محرم بود، اما مادر نميتوانست مثل هر سال در كارهاي مسجد شريك باشد. روز هشتم محرم. مادر ديگر طاقت نياورد و به هر سختي بود راهي مسجد شد و همراه ديگران براي شام عزاداران، سبزي پاك كرد. فردا هم همينطور. شب عاشورا بود و مادر گوشة مسجد نشسته بود و همراه روضهخوان و مردم عزاداري ميكرد كه دلش شكست. رو كرد به حسين فاطمه (علیهالسلام) و عرض كرد: يا امام حسين(علیهالسلام)، اگر اين عزاداري من مورد قبول شماست لطفي كنيد تا اين پاي من خوب شود؛ تا فردا كه براي كار كردن ميآيم نخواهم از ديگران كمك بگيرم. آقا، اگر پايم خوب شود ميروم توي آشپزخانه و تمام ديگهاي غذا را ميشويم. مادر آمد خانه و خوابيد. سحر كه بيدار شد، هنوز دردمند بود و خسته. نماز صبحش را خواند، رو كرد به كربلا و گفت: آقاجان، صبح آمد و پاي من هنوز خوب نشده... با آقا نجوا ميكرد كه دوباره خوابش برد. خوابي پربركت كه هم مادر را بهرهمند كرد و هم حالا كه بيست سال از آن سحر ميگذرد، ديگران را.
مادر خواب ديد كه در مسجد المهدي(عجلالله) است و. . .
ادامه دارد...
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@Mostanade_Eshq