🌹با دست کاری شناسنامه اش رفت جبهه. دائم آنجا بود و بیشتر اوقات در واحد تخریب. آنجا مین خنثی می کرد. 🌹آمد مرخصی. رفتیم شمال. دریا و شنا را خیلی دوست داشت. در حال شنا جوانی را دید که در حال غرق شدن است. رفت برای نجات او. تعریف می کرد: 💔- یه‌هو پام گرفت و دیگه نتونستم شنا کنم. داشتم غرق می شدم. دیگه هیچ امیدی به نجات نداشتم. در دل نالیدم: «! یعنی من نداشتم؟!» ناگهان مرا از زیر آب بالا کشید. 🌹به طرف غریق رفتم و او را نجات دادم. مجید همان روز پیله کرد. - برگردیم مشهد. می خوام برم منطقه. "" : خواهر شهید