🔺یک روایت خواندنی و جالب از یک زندگی متفاوت: روی سنگ 👆، شماره‌ای حک شده بود که تلفن همراه مرد سنگ تراش بود؛ اولین سرنخ برای یافتن بازماندگان دکتر فردوس . سنگ تراش آدم خوش مشربی بود، مهربان و خوش برخورد ولی گفت شماره سفارش‌دهندگان سنگ را فقط تا یک سال نگه می‌دارد و بعد از آن دفترچه تلفن را سبک می‌کند و خلوت. اولین تیر که به سنگ خورد رفتیم سراغ بهشت‌زهرا(س) به امید یافتن شماره‌ای در پرونده متوفی که ما را وصل کند به خانواده. 🔺روابط عمومی بهشت‌زهرا شماره‌ای داد ازشخصی که همنام دکتر فردوس نبود و غریبه می‌آمد. با او که تماس گرفتیم مسجل شد که هفت پشت غریبه است و فقط کارمندی است در اداره حقوقی دانشگاه تهران. به این ترتیب افتادیم درفرآیند اداری و نامه‌نگاری تا شاید دانشگاه تهران شماره‌ای بدهد و ما را وصل کند به بازماندگان دکتر فردوس. 🔺کار طولانی شد و پیگیری‌ها زمان برد تا یک روز دی ماه که ارتباطمان دادند به رئیس سابق اداره حقوقی دانشگاه تهران که دکتر فردوس را زنده دیده، حرف هایش را شنیده، به خانه‌اش رفته و خودش به وصیت‌های او عمل کرده است. زمان چه آفت بدی است اما، چه بد خاطره‌ها را می‌خورد و تصاویر را محو می‌کند. با این که فقط پنج سال از مرگ دکتر فردوس گذشته اما حافظه دکتر محمود کاظمی، رئیس وقت اداره حقوقی و دانشیار فعلی رشته حقوق دانشگاه تهران یاری نمی کرد. او جزئیات زیادی را از یاد برده بود و پاسخ برخی سوالات را نمی‌دانست ولی همان کلیات را که سعی می‌کرد امانتدارشان باشد وقتی به ما گفت، معلوم شد صاحب آن سنگ قبر به اندازه همان سنگ متفاوت بوده است. 🔺 دهه ۴۰ خورشیدی؛ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و در کلاس‌های رشته زبان و ادبیات انگلیسی دو دانشجوی همکلاس با هم پیوند ازدواج بستند؛ امیرحسین فردوس، عادله کاظمی‌فرد. دو دانشجوی مقطع کارشناسی مدرک‌شان را که گرفتند، عزم کردند بروند آمریکا برای ادامه تحصیل. آنها رفتند ینگه دنیا و در یکی از دانشگاه‌های معتبر که البته دکتر کاظمی نامش را نمی‌دانست، ثبت‌نام کردند و شدند دانشجوی کارشناسی ارشد علوم‌سیاسی با گرایش خاورمیانه. این دو جوان پول زیادی نداشتند برای همین خرج تحصیل بهانه‌ای شد که شوهر کارگر پمپ بنزین شود و برای همسر که برود در یکی از رستوران‌های شهر کار کند. 🔺 اما سرنوشت طوری چرخید و این زوج همان سال اول شاگرد اول دانشکده شدند و دانشگاه آنها را بورسیه کرد. این بورس سکوی پرتاب بود برای آن دو تا زندگی را جمع و جور کنند و انگیزه بگیرند برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری. این دو دکتریشان را نیز گرفتند و چون جزو بهترین‌ها بودند، عضو هیات علمی دانشگاه محل تحصیل شدند.  🔺 تدریس در یک دانشگاه آمریکایی که مصادف بود با دهه ۶۰ شمسی برای دکتر فردوس و همسرش، با آمریکاستیزی و نقد سیاست دولتمردان آن. آنها در مطبوعات آمریکا علیه صهیونیست‌ها، اشغال فلسطین و بعدتر درباره جنگ تحمیلی عراق علیه ایران که با حمایت آمریکا رخ داده بود، مقاله می‌نوشتند و به سیاست‌های زورمدارانه این کشور انتقاد می‌کردند. این قلم تند و تیز باعث شد رئیس دانشگاه با آنها درگیر شود، ولی کسی نمی‌داند چطور نتوانست راهی از پیش ببرد و این دو صاحب‌نظر علوم سیاسی و خاورمیانه را از دور خارج کند 🔺 آدم‌های متفاوت شجاعند ،‌ آنها پی دلشان می‌روند و شک نمی‌کنند به هدفی که دارند، برای همین متفاوت می‌شوند و ماندگار. دکتر فردوس و همسرش که دو استاد متفاوت دانشگاه آمریکایی بودند، آن‌قدر ماندند و مقابل فشارها مقاومت کردند که بازنشسته شدند. آنها با این فراغت کاری تصمیم گرفتند بروند پی دلشان. این دو خودرویی قدیمی داشتند که  یک کاروان مجهز به آن وصل بود، همان را برداشتند و به قصد جهانگردی رفتند به جای جای جهان. آنها هشت سال مسافر بودند و آن‌قدر راندند تا همه جای کره زمین را گشتند و جایی ندیده نماند. 🔺 این دو بعد بازگشتند به ، جلد بودند انگار، مهربانی‌های ایرانیان آنها را وصل ایران کرد، خودشان گفته بودند. تاریخ رسیده بود به سال ۹۱ که این دو به ایران آمدند، خانه‌ای در شهرک اکباتان خریدند و آپارتمانی در جزیره کیش که مدام بین این و آن در سفر بودند. اما فقط  یک سال اجل مهلت داد و چه حیف.   🔺 آدم‌های متفاوت که شجاعند قاطعانه تصمیم می‌گیرند و پی وسواس‌های فکر نمی‌روند. آرمان که داشته باشی این‌طور می‌شوی دیگر. این وصف حال دو استاد از آمریکا برگشته است. آنها سال ۹۱ بعد از این که در ایران جاگیر شدند آمدند به دانشگاه تهران و نشستند در اتاق ریاست اداره حقوقی که بگویند می‌خواهند بخشی از دارایی‌شان را هبه کنند به دانشگاه تا خرج تحصیل دانشجویان بی‌بضاعت شود.