✍... شخصی بنام ریان_بن_صلت می‌گوید: وقتی می‌خواستم برگردم به شهرم و تصميم خداحافظی با علیه‌السلام را داشتم، به خود گفتم: هنگام وداع با حضرت پيراهنی از لباس‌هایی که به تن کرده است را برای کفنم از او بخواهم و چند درهم از مالش می‌گیرم که برای دخترانم بسازم هنگام خداحافظی گريه و اندوه از فراق باعث شد فراموش کنم که آن دو خواسته‌ام را بخواهم وقتی بيرون آمدم حضرت صدايم کرد: ای رَيّان برگرد بازگشتم فرمود: دلت نمی‌خواهد پیراهنی از لباس‌های تنم را به تو بدهم تا بعد از مرگ، تو را در آن کفن کنند؟ دلت نمی‌خواهد چند درهمی به تو بدهم که برای دخترانت انگشتر بسازی؟ گفتم ای آقای من در ذهنم بود که از شما این ها را بخواهم ولی غصه‌ی جدایی، آن را از ذهنم برد پس پيراهنی درآورد و به من داد و چند درهمی بيرون آورد و به من عطا فرمود آن را شمردم، سی درهم بود 📚عیون ج۲ص۲۱۲ @NOORI82325