👤 کارخانه‌ی پارچه بافی داشت . عاشق زیارت ائمه اطهار علیهم السلام بود . اما عصرهای پنج‌شنبه باید حقوق کارگرانش را می‌پرداخت و هیچ کاری را بر دادن دستمزد کارگران ترجیح نمیداد . 🌺 وقتی عالم بزرگ کاظمین از او درخواست کرد که عصر پنج‌شنبه در کاظمین برای زیارت بماند ، قبول نکرد و گفت : نه ، من باید بروم و 💵 مزد کارگران کارخانه‌ام را بپردازم . 👤 در راه کاظمین چشمش به امام زمانش روشن شد . سلام گرم مولایش را پاسخ گفت و وقتی دستهای مبارک امامش گشوده شد ، در آغوش مولایش جا گرفت و صمیمانه گفتند و شنیدند و ... هنوز مولایش را نشناخته بود و اصلاً فکر نمیکرد توجه به حقوق کارگران می‌تواند او را تا این حد خوشبخت کند . 📚 نجم الثاقب @namazshab