۲۶۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 مادر شهید سر مزار فرزندم بودم. خانمی جلو آمد و بعد از احوال‌پرسی گفت: «شما مادر شهید هستید؟» گفتم: «بله.» گفت: «من رؤیای صادقه‌ای دیدم. می‌خوام براتون تعریف کنم.» اول قبر پدرش را به من نشان داد که کمی آن‌طرف‌تر از مزار عباس بود. گفت: «من ساکن تهران هستم. هر چند ماه یک بار به اینجا می‌آم و برای پدرم فاتحه‌ای می‌خونم و امامزاده علی‌اشرف(ع) رو هم زیارت می‌کنم. یه شب در عالم رؤیا دیدم جوونی بلندقامت و رعنا به من گفت: شما که سر مزار پدرت می‌آی، چند قدم اون‌طرف‌تر سری به ما هم بزن. گفتم: شما کی هستید؟ گفت: عباس دانشگر هستم. وقتی از خواب بیدار شدم، هرچه فکر کردم یادم نمی‌اومد که مزاری رو به این نام دیده باشم. اسم عباس دانشگر رو هم تا به حال نشنیده بودم. دیدن این خواب خیلی برام عجیب بود. با خودم گفتم: این‌سری که به سمنان برم، باید برم جست‌وجو کنم تا ببینم چنین مزاری با این نام هست یا نه. اومدم سمنان و در اولین فرصت به امامزاده رفتم. بین مزار‌های اطراف جست‌وجو کردم. مزارش رو پیدا کردم. اونجا بود که تازه فهمیدم جوونی که به خوابم اومده بود، یه شهیده. یه شهید مدافع حرم. عجیب بود. مزار این شهید چهار-پنج‌متری مزار پدرم بود؛ درست همون چیزی که شهید توی خواب به من گفته بود. بعد از این اتفاق، متوجه شدم شهید به من نظر لطف و محبت داشته و من رو انتخاب کرده. از اون روز علاقۀ من به شهدا بیشتر شد و هربار که سر مزار پدرم می‌آم، سر مزار شهدا ازجمله شهید عباس می‌رم و فاتحه می‌خونم.» 📗 ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯