سلطنت مظلوم کاخ ظالم سرنگون از اشگ دانه دانه است خیمه مظلوم بر پاگوئی از افسانه است بشنواز من این زبانحال آن دردانه است زائرین قبر من این شام عبرت خانه است مدفنم آباد و قصر دشمنم ویــرانــه است ای بسا گردن کشان دهر را با صد امید عاقبت گرگ اجل برتن گریبانشان درید هیچ آثاری از آنان نیست جز نامی پلید بود سلطانی ستمگر صاحب قدرت یزید فخر میکرد او که مستم در کفم پیمانه است. کویزید آن کو که می نازید بر جیش و گروه عالمی گشتند از رفتار وی اندر ستوه بود آل اله را گرد اسیری بروجوه داشت او کاخی مجلل دستگاهی باشکوه خودچه مردی کز غرور سلطنت دیوانه است هست در زیر درخت سلطنت با کبرو وجد قهقهه میزد ز بخت سلطنت باكبر و وجد داشت بر اندام رخت سلطنت باكبر و وجد تکیه میزد او بتخت سلطنت باكبر و وجد این تکبر ظالمانرا عادت روزانه است دیدی آخر ناله و فریاد شام تار من سرنگون بنمود کاخ دشمن خونخوار من بسته شد در بار ظالم باز شد در بار من محو شد آثار او تابنده شد آثار من ذلت او عزت من هر دو جاویدانه است کرده بد قصری بنا از بهر خود آن شوم زشت مست و لا یعقل چو بر می گشت از صحرا و کشت اندر آن قصر استراحت می نمود آن بدسرشت داشتم من بستری از خاک و بالینی ز خشت همچو مرغی کو بسا محروم ز آب و دانه است گلهای خزان اثر محمد علی تابع پدر استاد تابع منش http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af