یادت هست یک بار روی همین تخت خوابیده بودی و خیره شده بودی به عکس های شهدای بالای سرت.آمدم بالای سرت ایستادم و با ناراحتی گفتم: ﴿نوید تو می دونی اگه بری سوریه و بشی چه بلایی سر مامان و بابا میاد؟میدونی بدون تو نمی تونن زندگی کنن؟﴾ فقط خندیدی و هیچ حرفی نزدی. از دنیای ما جدا شده بودی. نوید سال های قبل نبودی. مثل ما که بعد از رفتن تو آدم های قبل نشدیم. ما زندگی کردن بدون تو را بلد نبودیم اصلا. هرکدام هرکاری داشتیم اول از همه اسم تو می آمد روی زبانمان. وسیله ای توی خانه ام خراب می شد. اولین نفر به تو زنگ می زدم. تصادف که می کردم همین طور. اصلا خودت رانندگی یادم دادی. می نشستی کنار دستم و خودت را می زدی به خواب که من مجبور شوم بدون تکیه کردن به تو ماشین را برانم.بعد همین که می خواستم بزنم به در و دیوار و ماشین های اطراف چشم هایت را باز می کردی و نجاتمان می دادی. ﴿برشـی از کتـاب شـهیـد نوید صفری﴾ به روایت خواهـر شهید https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری ❤️